مصاحبه ویژه روزنامه لِست رپوبلیکن (شرق جمهوری) L’EST REPUBLICAIN با ژان ماری گوستاو لوکلزیو، برنده جایزه نوبل ادبی
ترجمه خودم
جایزه ادبی 2008 به ژان ماری گوستاو لوکلزیو، نویسنده فرانسوی به خاطر آثارش، «نویسندهی سبکهایی نو، ماجراجوییهای شاعرانه، خلسه نفسانی و کاشف بشریت در ماورا و زیر تمدن حکمفرما» اهدا گردید. میشل واگنر Michel VAGNER ، در سالن انتشارات گالیمار، یک روز پیش از اعلام جایزه نوبل، با وی به گفتگو نشسته است.
پنجنشنبه 18 شهریور ماه، آکادمی سوئد اعلام کرد که جایزه نوبل ادبی 2008 به نویسنده فرانسوی، ژان ماری گوستاو لوکلزیو ، نویسنده ای «با سبکی نو» اهدا می گردد. آکادمی دلیل اهدای این جایزه را این گونه اعلام داشت: چراکه وی «نویسندهی سبکهایی نو، ماجراجوییهای شاعرانه، خلسه نفسانی و کاشف بشریت در ماورا و زیر تمدن حکمفرما» است. لوکلزیو 68 ساله، سال ها است که در محافل ادبی سوئد، یکی از نوسندگان محبوب به شمار می رود. در ماه ژوئن گذشته جایزه ادبی Stig Dagerman سوئد را از آن خود کرده بود. این جایزه ماه اکتبر، در استکهلم به وی اهدا می شود. وی در 13 آوریل سال 1940 در نیس به دنیا آمد. خانواده وی اهل بروتنی فرانسه بودند که به جزیره موریس در قرن هیجده مهاجرت کردند. لوکلزیو یکی از نامداران ادبیات زبان فرانسه به شمار می رود. وی همچنین، در سال 1963، وقتی تنها 23 سال سن داشت، جایزه رونودو را به خاطر اثر خود به نام صورت جلسه «Le procès-verbal» از آن خود کرد. لوکلزیو در 10 دسامبر چکی بالغ بر 10 میلیون کرون سوئد معادل 1.02 میلیون یورو دراستکهلم دریافت می کند. و اما گفتگوی وی با میشل واگنر:
«به چه کسی نویسنده بزرگ می گویند؟»
لوکلزیو دوباره این پرسش را از خود می پرسد و سپس پاسخ می دهد: من از مودیانو (Modiano) کوچکترم
لوکلزیو با کفش های ورزشی، شلوار کتانی، و با یک پلور باز زیر کتی ساده بیشتر شبیه به یک توریستی است در پاریس ، شهری که کمتر به آن سر می زند. چهارشنبه 8 اکتبر ساعت 5 بعد از ظهر، در سالنی در انتشارات گالیمار، ناشر اثارش، ظاهر می شود. خبرنگار روزنامه رپوبلیکن نیز، هوشیار و آماده، حضور دارد تا ساعتی را رو در رو، با لوکلزیو بگذراند. رمان نویس هیاهوی انتصاب وی را در استکهلم می شنود و نسبت به آن ها واکنشی نشان نمی دهد.
جایزه نوبل برای شما نماینگر چیست؟
جایزه ادبی است و البته در سطح بین المللی. نمی خواهم جوایز را سلسله مراتبی کنم. من خود عضو هیئت داوران جایزه ای هستم که کمتر کسی چیزی در مورد آن شنیده است. جایزه ژان فانشت Jean Fanchette . این جایزه به نام شاعری موریسی نانیده شده است که هم به فرانسه می نوشته و هم به انگلیسی. این مسابقه از روی دست نوشته ها حکم صادر می کند. این دقیقاً همان نوبل است. ناگهان، دست نوشته ای به کتابی تبدیل می شود که هر کسی می تواند آن را نوشته باشد...
و شما هم با جایزه ای به مردم شناسانده شدید، جایزه رونودو در سال 1963
جوایز ادبی مخصوصاً در فرانسه بسیار خوب است. یک روزنامه مکزیکی با طنز ابراز داشته بود که در سال، 365 جایزه وجود دارد و غیره. دلم می خواست جواب دهم که شما هم به همان اندازه جایزه بگذارید.
در یک نظرسنجی شما رسماً بزرگترین نویسنده زنده فرانسه شناخته شده اید!
پاتریک مودیانو Patrick Modiano سه سانتی متری از من بزرگتر است... نویسنده بزرگ چه نویسنده ای است؟ شهرت چیز ناخوشایندی نیست، شهرت یعنی این که کتاب های شما را خوانده اند. برای یک نویسنده چیزی مهمتر از این وجود ندارد. وقتی بچه بودم، کتاب های کوچکی می نوشتم. مادرم با احترام و دقت آن ها را می دوخت بعد من آن ها را پخش می کردم. از همکلاسی هایم، از بچه های دوست و آشنا می پرسیدم: نظرتان درمورد کتابم چی بود؟ نیاز به ارتباط ، برای نویسنده نیازی است بی حد و مرز.
عکس العمل خواننده ها چی؟ آیا برای شما مهمند؟
نامه ها بیشتر برایم مهمند تا انتقادها. وقتی تازه، نوشتن را شروع کرده بودم برایم زیاد نامه می نوشتند. الان، شاید می ترسیم اگر نامه ای را با جملات: «دوست عزیز، دستت را صمیمانه می فشارم.» تمام کنیم، مسخره به نظر آید. البته من وانکش های خیلی بدی هم دیدم. مثلاً زمانی که «صورت جلسه» را نوشته بودم، خانمی به من گفت: «کتابتان را خواندم و بعد آن را انداختم سطل آشغال.»
این واکنش ها باعث نمی شود نویسنده از نوشتن مأیوس شود؟
نه، چون همیشه این امید هست که دفعه بعد بهتر خواهد شد. و این احساس به شما دست می دهد که همه آن چه که باید گفت در یک کتاب گفته نشده است. هرچه بیشتر می نویسید بیشتر چیزهای ناگفته باقی می ماند، یک پارادوکس است. باید به نقطه ای رسید که با خود بگویید: خوب بالاخره یک اثری خلق کردم، دیگر ادامه نمی دهم. بعضی وقت ها از خودم می پرسیم آیا هومر، در پایان اثر بزرگش این پرسش را از خود پرسیده است؟ و یا این احساس ساخته شده عصر حاضر است؟ امروزه احساس مبهمی از نقص و کاستی داریم. سابق بر این احساسی بی عیب و نقصی و در حد کمال داشتیم. آیا این دوران است که ناقص است؟ یا بشر است که به آن چه که برای گفتن باقی مانده است آگاه است؟ و یا شاید نیاز خواندگان است که هر روز مطالب بیشتری را طلب می کنند؟ جی دی سالینجر J.D. Salinger (نویسند کتاب «L’Attrape-coeure» ) دیگر نمی نویسد. چرا؟ من تمام کتاب هایش را خوانده ام. دلم می خواست باز هم از نوشته هایش را بخوانم. و متوجه شدم که او دیگر نخواهد نوشت. خودش را در باغچه اش زندانی کرده است و به رزهایش رسیدگی می کند.
جی دی سالینجر برای شما یک الگو است؟
من او و نوشته هایش را ستایش می کنم. زمانی بُکس کار می کردم. در همان دوران، عکس جی دی سالینجر را دیده بودم. باید بگویم که آنقدر این مرد را می پرستیدم که مبارزه با حریفی را که به او شباهت داشت واگذار کردم و بازی نکردم. نمی توانستم به سالینجر مشت بزنم، غیر ممکن بود.
هدف شما از نوشتن چیست؟
یک رمان نویس با زمان می نویسد. زمان یکی از ابزار کار اوست. و این زمان است که از میان انگشتانش در جریان است. نویسنده با نوشتن، جمع آوری خاطراتش، خلق آن که نیست و آن کسی که نتوانسته باشد، سعی دارد زمان را متوقف سازد. ادبیات، اگر تمثل جویس Joyce را در «Finnegans Wake»، از سر گیریم،میخانه چی مست، مانند اکسیری است که اجازه می دهد یک روز به شدت زندگی کنی. ادبیات به مانند یک حلقه است، یک شکل کامل و ایده آل که در آن تمام اجزا در یک حالت می مانند.
ازمیان القابی که به شما نسبت داده اند، اسطوره ای، آفتاب، رمز آلود، کدام یک را بیشتر برازنده شماست؟
هیچکدام! فکر نمی کنم که رمزآلودم چراکه می نویسم. گاهی اوقات حتی پرحرفم. آفتاب، معنی خاصی نمی دهد. درست که کشورهای آفتابی را دوست دارم اما مجذوب کشورهای اروپای شمالی هم هستم. من فکر نمی کنم در یکی از ما بیشتر آفتاب وجود داشته باشد و یا بیشتر مه. اسطوره ای! دیگر چیزی مخالف اسطوره نیست مگر رمان. شاید اسطوره کردن کسی هنوز هم وجود داشته باشد اما من دست نیافتنی نیستم. از خودم می پرسم این احساس از کجا ناشی می شود. من از نظر فیزکی دورم. در مکزیک، مکزیک نو زندگی کرده ام. تازه از اقامت در کره برگشته ام. ویا عاشق این هستم که خود را با کشوری که نمی شناسم تطبیق دهم، زبانشان را یاد بگیرم.
البته پشتکار امر مسلم نوشتن است. هر جایی که می روم، دست نوشته هایم، قلم و شیشه جوهرم را هم با خود می برم.
در کتابی که اخیراً چاپ کرده اید به نام« Ritournelle de la faim –آواز گرسنگی» مثل کتابهای پیش شما، قهرمان داستان_که البته در این مورد، الهام گرفته از مادر شماست_ نوجوان است. چرا نوجوانی تا این اندازه برای شما عزیز است؟
فلانری اوکونور Flannery o’connor ، نویسنده که من خیلی دوستش دارم می گوید: تمام آن چه که در وجودتان می دانید و به درد شما می خورد، در سن نه سالگی تا پانزده سالگی به ذهن شما سپرده شده است. بعد از آن دیگر چیزی به دست نمی آید و دیگر چیزی آموخته نمی شود. به نظر من خیال پردازی در این دوره از زندگی وجود دارد. در حال حاضر رمانی می نویسم که تصمیم دارم در آن جامعه ای گمشده را به تصویر بکشم، و این جامعه گمشده اصل و ریشه خواهر و برادرهایم، موریسی های فرانسوی زبان است. نمی خواستم برای دهمین بار، یک نوجوان را به صحنه بیاورم، اما هرچه گشتم تنها کس مناسبی که پیدا کردم شخصیتی بود کمی عقب ماندگی ذهنی داشت. به نظر من تنها بچه ها، نوجوانان و کسانی که ذهن متفاوتی دارند می توانند بدون حقه و منافع طلبی با نگاهی هوشیار و روشن به مسائل بنگرند. آن ها به دنبال فریب دیگران نیستند. در وضعیتی خالص به سر می برند.
چه چیزی در جوامع امروز، شما را متوجه خود می سازد؟
به نظر من نژادپرستی، یهودی ستیزی و عرب ستیزی افزایش یافته است. این همان ترس است، ترس از دیگری، از نداشتن امنیت، ترس از فردا،ترس از اینکه مردم گرسنه چیره شوند. من هجونامه ای ضد ساموئل هانتینگتن Samuel Huntington ، نویسنده « برخورد تمدن ها، Choc des civilisations» نوشته ام که شاید هرگز آن را چاپ نکنم.
هانتینگتون سیاست خارجی آمریکا را از زمان کندی تا امروز تصدیق می کند.
به نظر من شاید بتوان امیدوار بود که با اوباما Obama، سیاست خارجی امریکا تغییر کند ولی نمی توان مطمئن بود. آیا در این دوران، هانتینگتن ها به بدی شناخته می شوند؟ آیا کانون آنها، موسسات تحقیقاتشان برای جنگ و صلح که تا این اندازه سیاستمدار تعلیم داده اند، بی اثر شده اند؟
پس شما یک نویسنده متعهد هستید؟
من نویسنده متعهدی نیستم. من فقط رمان می نویسم.
پدر شما بریتانیایی است، مادرتان اهل بُرتُن و اجدادتان موریسی، در واقع شما اهل کجایید؟
باید اروپایی باشم.
شما در آفریقا هم زندگی کرده اید....
پدرم در آنجا پزشک بود. به نظر من آفریقا سرزمین آزادی و سعادت است. یک مادر آفریقایی بود که می خواست به بچه های بیچاره اروپایی کمک کند. اما آن ها به جای این که از او تشکر کنند، مسخره اش کردند....