می‌شنوم بی‌آنکه قضاوت کنم

ادبیات، معرفی کتاب، نقد کتاب، به اشتراک گذاشتن نظرها

می‌شنوم بی‌آنکه قضاوت کنم

ادبیات، معرفی کتاب، نقد کتاب، به اشتراک گذاشتن نظرها

عید قربان 90

عید قربان امسال خیلی بد بود چون حال من بد شد. ولی در تمام مراسم شرکت کردم. مادر بزرگ من یک گوسفند چاق و چله خرید و دایی 21 ساله و برادر 25 ساله من قربانی و نذری پخش کردند. من گوشت را پخش می کردم. ما به چند نیازمند پخش کردیم. وقتی من نذری را به فقیری دادم ، او گفت : تو و پدر و مادرت شکم بچه‌های  مرا سیر کردید انشالله تو کارت به اینجاها نکشد ، مرا دعا کن، من تورا دعا می کنم توهم مرا دعا کن.
من به همین دلیل حالم بد شد. چون من یک ساعت به زندگی او فکر کردم و خودم را جای پسرهای او گذاشتم و از آن به بعد به پدر و مادرم احترام بیش‌تری گذاشتم. چون از جمله زیبای او به خوبی درس گرفتم.


نویسنده : آیدین